امروز بعد از ظهر اين رفيقمون با خونواده‌اش رفت مشهد ، با يه دنيا اميد ، با يه دنيا آرزو .
البته جواب بله برون* رو از قبل گرفتن و اين قضيه فقط جنبه رسمي تر شدن روابط رو داره .
فكر كنم اين اولين بله بروني باشه كه من ميبينم كه توش داماد و عروس با هم ميرن گل وشيريني سفارش ميدن ، بعد عروس ميره خونه‌اشون ، بعد هم داماد ميره دنبالش تا بهش بگن بله !!!!
...............
سري پيش كه ميخواست تنهايي بره خيلي به من اصرار كرد كه من هم برم ، اما خوب من بنا به دلايلي نرفتم . اما بهش گفتم اونجا كه تنها نيستي ، ولي توي راه هر موقع احساس تنهايي كردي فقط كافيه كه چشماتو ببندي ، مطمئن باش كه من هم همون موقع چشمامو ميبندم و به ياد تو مي افتم . ( واين كار رو بارها انجام داديم )....
امروز وقتي ميخواست بره تلفني به من گفت با اين كه ايندفعه تنها نيست ولي باز هم چشماشو ميبنده ، ميخواستم بهش زنگ بزنم ولي اين كار رو نكردم ،گفتم بذار تو جهان خودش باشه ...

....................................
*واسه خالي نبودن عريضه هم بگم كه : بله برونه ، گل ميتكونه ، دونه به دونه ، دسته به دسته ;) ....

 


جهان پير است و بي بنياد
از اين فرهاد كش فرياد ...

 


فرق منو اون همينه ديگه ! همين ...

 


زندگی هيچ گاه به قدر زمانی قدرتمند نمی شود که يکی از راه های آن به رويش بسته می شود . آن گاه صاف و زلال ، از رخنه ای که برايش باقی مانده روان می شود .

از آيـــدا

 

فكر ميكنم امشب آخر وقت از دستم ناراحت شده بود ، چون سرم خيلي درد گرفت !
نمي دونم از آدمهايي كه دور و برش بودن و حالا ديگه باهاش كاري ندارن و به قول خودش زندگيش رو براشون حروم كرده ، چي كشيده . (البته نه كه ندونم اما شايد چون لمس نكردم درست نمي فهمم) ولي به هر حال هر موقع راجع به همچين چيزايي صحبت ميكنه ، اشك تو چشاش جمع ميشه . پسره به من ميگه حتما تو طاقتت از اونا بيشتره !
آخه آدم بزنه كله مله اش رو داغون كنه ! حيفه آخه كله كچلي كه چند وقت ديگه بايد بره خونه بخت رو داغون كرد وگرنه بهش ميگفتم .
............
من تو زندگيم دوست زياد داشتم ، اما راجع به اون همونطور كه به خودش هم گفتم ديگه واسه من دوست حساب نميشه . احساس ميكنم يه جزيي از منه ، خوب منتهي با يه طرز تفكر ديگه . البته باز هم نه اونقدر كه نتونيم همديگر رو بفهميم . بارها و بارها شده كه هر دومون همزمان با هم يه شعر رو زمزمه كرديم ، يه چيز گفتيم ، يه تصميم گرفتيم و .... . ديگه اينقدر موهاي همديگر رو كشيديم كه خسته شديم !
** اين هووي دومي همون چيزيه كه ميتونه باهاش باشه و كاملش كنه ، خوب منم كه غير از اين چيزي نمي خوام ، پس بهتره فكر خودم باشم .....


 


امروز دوباره كلي با هم حرف زديم ، البته بماند كه ما كلا خيلي با هم حرف مي زنيم .
به اميد خدا قراره كارهاشون تو همين چند وقت تموم بشه . صحبت از تولد حضرت فاطمه و تولد حضرت علي بود . خودمونيم ها ، اونهمم ديگه از دست رفت !
راستي امشب اينقدر تو گوش من هم خوند كه يه لحظه احساس كردم پشت گوشام داره مخملي ميشه ! توي راه همش تو فكر اين بودم كه اَه پسر چي ميشه !!! ولي جداً بايد بيشتر فكر كنم .

 


باز چند روزه كه قاطيم ! احساس سردرگمي مي كنم .خستگي مفرط ،حال نداشتن و خلاصه هر چيز بدي كه آدم رو از روحيه بندازه . نمي دونم چرا ، اما هر از گاهي اينطور ميشم .يه چند روزي به همين منوال ميگذره آخرش هم خودش خوب ميشه !
به قول آقاي داماد آينده يه دوره زماني داره !

 



ديشب بود به گمانم. يا شايد يک نيمه شب ديگر بود. از ميان هزاران آسمان تاريک ديگر. دو يا سه خفاش آمدند و با دندانهايشان بيدارم کردند. چشمانم هنوز از خواب فرار نکرده بودند. انگشتهايم اما، انگاري پره‌دار شده‌اند. خيلي به درد مي‌خورند. کف زدن هم برايم خيلي سخت است. مخصوصا مرتبش. اما بالهاي خوبي هستند. دندانهايم هم مي‌خارند. دلم حشره مي‌خواهد. راستي. عجب رگت برجسته شده. اما من قسم مي‌خورم که خون‌آشامي تنها يک شايعه است. حالا بيا کمي بخوابيم. اما قبلش آن چراغ را خاموش کن. اصلا هيچوقت روشنش نکن. چند روز است نور آزارم مي‌دهد. اجازه مي‌دهي وارونه بخوابم؟
از نورهود

 


امروز رسيده بود تهران ، رفته بود خونه و از اونجا با هم قرار گذاشتيم رفتيم شركت .
توي راه كلي از اتفاقاتي كه توي اين سفر براش اتفاق افتاده بود برام تعريف كرد ، از چهره‌اش و از حرفهاش كاملا مشخص بود كه از اتفاقاتي كه براش افتاده راضيه .
ميگفت واسش مهم بوده كه ببينه برخورد باباي فاميلشون باهاش چه جوريه . خوب خدا رو شكر مثل اينكه هر دو طرف از هم خوششون اومده . در ارتباط با مادرٍ فاميلشون هم كه ديگه نگو ، همين طور خواهرش . از بابت صحبت در موردشون كلي ذوق داشت تو حرفهاش ! از اينكه فاميلشون هم راه به راه از خوشحالي اشك ميريخته خوشحال بود . البته من فكر كنم خوشحالترين فرد اون جمع ، همون فاميلشون بوده كه تونسته با انتخابش خونواده‌اش رو سربلند كنه .
خوب به سلامتي ، فكر كنم ديگه تا شيريني خوردن و باقي قضايا چيزي نمونده باشه .
اميدوارم تو زندگيشون سربلند و هميشه خوشحال باشن.