امروز بعد از ظهر اين رفيقمون با خونواده‌اش رفت مشهد ، با يه دنيا اميد ، با يه دنيا آرزو .
البته جواب بله برون* رو از قبل گرفتن و اين قضيه فقط جنبه رسمي تر شدن روابط رو داره .
فكر كنم اين اولين بله بروني باشه كه من ميبينم كه توش داماد و عروس با هم ميرن گل وشيريني سفارش ميدن ، بعد عروس ميره خونه‌اشون ، بعد هم داماد ميره دنبالش تا بهش بگن بله !!!!
...............
سري پيش كه ميخواست تنهايي بره خيلي به من اصرار كرد كه من هم برم ، اما خوب من بنا به دلايلي نرفتم . اما بهش گفتم اونجا كه تنها نيستي ، ولي توي راه هر موقع احساس تنهايي كردي فقط كافيه كه چشماتو ببندي ، مطمئن باش كه من هم همون موقع چشمامو ميبندم و به ياد تو مي افتم . ( واين كار رو بارها انجام داديم )....
امروز وقتي ميخواست بره تلفني به من گفت با اين كه ايندفعه تنها نيست ولي باز هم چشماشو ميبنده ، ميخواستم بهش زنگ بزنم ولي اين كار رو نكردم ،گفتم بذار تو جهان خودش باشه ...

....................................
*واسه خالي نبودن عريضه هم بگم كه : بله برونه ، گل ميتكونه ، دونه به دونه ، دسته به دسته ;) ....