یکی اینکه .....
عجب ! چه تیترهای خنده داری میزنه این کیهان !
یکی دیگه اینکه بعضی وقتها یه چیزایی به سرم میزنه که نمی دونم درسته یا نه ؟ هی سعی میکنم این جور چیزا رو از ذهنم پاکشون کنم ولی بعد از یه مدت دوباره سر و کله اشون پیدا میشه منتها با یه قیافه دیگه و یه جور دیگه . جالبه که آخرش هم به نتیجه ای نمی رسم و فقط میذارم گذر زمان حلشون کنه !
یکی دیگه هم اینکه احتمالا پنجشنبه با یکی دو تا از بچه ها میریم شمال ، راستش اگه قسمت بشه این سومین بار توی این بیست و شش ، هفت ساله که دارم میرم شمال . اون دوبار که کلی صفا کردم تا ببینیم ایندفعه چی میشه .......

 


آخیش ـ بالاخره سرش گول مالیدم و درست شد !
مرتیکه هارد 80 fdisk نشو !
----------
اون قدیما بدون اینترنت چی کار میکردن ؟ بدون کامپیوتر چی ؟ :P

 


امشب رفت براي خريد عروسي ، يعني فردا مي رسه و ديگه ميرن براي خريد و آزمايشات و خورده كاريهاي ديگه ،
خيلي دلم ميخواست من هم همراهش برم ولي خب ديگه مشكلات كاري و چيزاي ديگه نذاشت كه اينطور بشه .
به هر حال براش آرزوي موفقيت ميكنم .
------
امشب قرار بود توي وبلاگش يه چيز كوتاه بنويسم تا خودش بياد كاملش كنه ، ولي چون از اولش يه قولي به خودم داده بودم تصميم گرفتم اين كار رو بكنم ، اين هر چي هست احساس منه و به هيچ چيز ديگه‌اي ربطي نداره .
در ضمن معلوم هم نيست تا كي پايدار باشه ;)

 


عليرضا خسته ، عليرضا تنها ، عليرضا آقلادي آدي گدي* ...
----------
نياز و تو خودم كشتم كه هرگز وانشه مشتم
زدم بر چهره‌ام سيلي كه هرگز تا نشه پشتم

من و خنجر به پهلويم كه دردم را نمي گويم
به زير ضربه ‌هاي غم ..... چرا ديگه به ابروم خط هم مي افته ، قاطي هم ميكنم ، داد هم ميزنم ، به خودم فحش هم ميدم ، هزار تا كار نسنجيده ديگه هم ميكنم .
ديگه نميتونم ، همينه كه هست .
------------------
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفس‌ها ابر ، دلها خسته و غمگين ، درختان اسكلتهاي بلورآگين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه زمستان است ، زمستان است ....
اونهم وسط اين گرما َ!
----------------------
* آقلادي , گتدي , ياتدي
مرسي از لطفت

 


ديروز به حالت خفگي از خواب بيدار شدم ، نميدونم چه‌ام شده بود . وقتي بيدار شدم ديدم هنوز نميتونم نفس بكشم طوري كه ديگه داشتم با صدا نفس مي كشيدم ، واقعا صحنه ترسناكي بود اما خدا رو شكر به خير گذشت . بنده خدا مامان اينا چه قدر ترسيده بودن ...

به قول زيتون :

چند بار بگوييد : « زندگي »
بر صندلي راحتي بنشينيد و فكر كنيد
به « زندگي»
آه زندگي!
زندگي بد .زندگي خوب
مرد خوشبخت .مرد بدبخت..
ده سال بچگي
ده سال نوجواني
ده سال جواني
ده سال پيري
يك لحظه مرگ
نيستي ،فنا !...
(كاميار شاپور)
پسر فروغ فرخزاد و پرويز شاپور

........
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست
هركسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست
خوش به آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد ...

 


هيچ خبري نيست ، روزها اينقدر تكراري و گرم شدن كه ديگه با هر روز دوش گرفتن هم نميشه سرحال اومد . خستگي ناشي از كار - اونهم بدون وقفه از دو سه هفته پيش - ديگه حالي برام باقي نذاشته .
اگه اين كار تموم بشه شايد ديگه قول ندم كه بتونم يه كار رو تو مدت زمان معين انجام بدم ، چون اين كار خيلي انرژي ازم گرفت .
........
روحيات آدمها خيلي به اتفاقاتي كه دور و برشون مي افته ربط داره ، اين لاله و لادن هم كه ديگه مطمئنا به آرامش ابدي رسيدن . حتي تصور يك لحظه مثل اونا زندگي كردن هم دشواره ....
خدايا ممنونم از سلامتيي كه بهم دادي .

 


زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي خوش بشنو اين حكايت

بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم
يارب مباد كس را مخدوم بي عنايت

رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت ...


 


امان از دست آدمها ، گاهي وقتها حرفهايي ميزنن كه بعدا مجبورن براش هزار جور قسم بخورن و هزارتا حرف ديگه بزنن ، آخرش هم به اين متهم بشن كه راستش رو نگفتن !
روزگار غريبيست ....