* می گم شانسو می بینی ؟!
این همه منتظر باش برو دنبال ادامه تحصیلت ! اونوقت حوزه امتحانیت باید بیافته کجا ؟ دانشگاه امام حسین - اتوبان شهید بابایی - بعد از پل لشگرک .... یکی نیست بگه آخه مارو دیگه با لشگرک چه کار ؟!!!!! تازشم امتحانت کی ؟ هشت و نیم صبح ... این دیگه آخر نامردیه !

** این همه فال گرفتیم آخرش هم نفهمیدیم حافظ چی گفت ! یحتمل دیروقت بوده و حضرت حافظ مست خواب :)

*** نکته کنکوریش میدونی کجاست ؟ اینکه تازه می خوام بشینم فیلم* ببینم :) دقیقا کاری که سال هشتاد و یک کردیم !

----
*(You've Got Mail )

Labels:

 






......

 


....
......
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بی راه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
.......
یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ،یادم باشد ..........................

 



لزومی به توضیح هست ؟ .... پلنگ چال ، ارتفاعات درکه - بیستم بهمن هشتاد و پنج

 


از وبلاگ روزهای آفتابی ...

هميشه آرزوهايت را ياد داشت کن...
نه به خاطر اينکه خدا فراموش مي کند..
به خاطر اينکه فراموش مي کني آنچه امروز داري آرزوهاي ديروز توست.

خدایا شکرت.

 


.... متاسفانه امشب خبری شنیدم که کلی منقلب شدم ، هیچ باورم نمیشه که هنوز هم کسایی باشن که سر یه موضوعی (به کوچیکی و بزرگیش کاری ندارم) بخوان نامزدشون رو جوری بزنن که اطرافیان از دیدن همکارشون دهنشون از تعجب باز بمونه .... کجا داریم زندگی می کنیم ؟ تو جنگل ؟ .... متاسفم برا خودمون ... متاسف !
* هیچی ! همینجوری یاد دیشب افتادم که یه خانومی توی چمنهای دور برگردون همت شرق به چمران شمال نشسته بود و داشت گریه می کرد ...

 



** همه چيز گاه اگر کمی تيره می نمايد...
باز روشن می شود زود
تنها فراموش مکن اين حقيقتی است:
بارانی بايد، تا که رنگين کمانی برآيد
و ليموهايی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهايی در زحمت
تا که از ما،انسان هايی تواناتر بسازد.
خورشيد دوباره خواهد درخشيد، زود
خواهی ديد.
کولين مک کارتی


*** توی کامنت مطلب قبلیم یه نوشته ای هست که حیفم اومد اونو اینجا ننویسم ... پس با اجازه ی نویسنده اش عینا اونو اینجا کپی می کنم ...

"آهنگ قشنگی بود.آهنگ یکی از پست های وبلاگ خودم هم هست..داستان همیشگی عشق و گذشتن از اون و به جای موندن یک قلب تیر خورده ی تسلیم!این جور موقع ها ،یه حسی منو می کشونه به زمان های دور،قدیم های تکراری خیلی خیلی دور ،وقتی که نه من بودم و نه خاک،نه آدم.زمانی که شعور نوجوان ، فریب توطئه ی شيطان رو خورد.در زمين،عشق با مرگ هابيل شروع شد،درسی که آدم آموخت.شيطان زخمی، معلّم عشق شد و مفهوم عشق رو جايی پشت معنويت گل سرخ زندانی کرد.ما مأمور آزادي عشق هستيم،ولي به اشتباه ،خودمونو در طلسم سرد شيطان گرفتار ميکنيم و بعد از اون به جاي فکری براي آزادي خودمون و نجات گل سرخ علامت بمبستی بر عشق ميکشيم و خودمونو تسليم نقشه ی " اثبات نافرجامي عشق " به رهبری شيطان ميکنيم .ما باور می کنیم که عشق همیشه پایان شیرینی ندارد.و وقتی یک اتفاق ما رو در باورمون مطمئن می کنه از رسالت خودمون برای جست و جوی عشق دست می کشیم و ضعف خودمون رو با همدرد شدن با شیطان ابراز می کنیم.تمام فرصت زندگی مون رو صرف افسوس برای اگرها می کنیم بدون اینکه هر روز صبح با طلوع معجزه ی طبیعت به امانتی که خالق تنها قلب ما رو شایسته ی به دوش کشیدن اون کرد فکر کنیم و برای شناور شدن و رهایی در سرّ آنچه دل ما و دل خونین گل سرخ رو تسخیر کرده کاری بکنیم.ما بنده ی بی چون و چرای یک تصور غلط هستیم که به دور کائنات زنجیر تاریکی از نشدن ها و غیر ممکن ها کشیده است،اسیر شکست هایمان هستیم بی آنکه باور کنیم که ،طور دیگری نیز می توان زیست...!!! "

---------
یه مطلب دیگه ! و اون اینکه چقدر هوای تهران امروز لطیف و پاک بود (رعد و برقهای دیشب رو که دیگه نگو !) ... چقدر کوههای تهران وقتی هوا تمیزه با ابهت و پر غرورن ! چقدر من کوه رو دوست دارم !

 





....

Stories - VIKTOR LAZLO, 1986

I remember quite clearly now when this story happened.
The autumn leaves were floating and measured down to the ground.
Recovering the lake where we use to swim like children
On the sun would dare to shine. That time, we used to be happy
Well, I thought we were, But the truth was that
you had been longing to leave me, Not daring to tell me
On that precious night watching the lake vaguely conscious
You said: Our story was ending. Now I'm standing here
No one to wipe away my tears, No one to keep me warm
And no one to walk along with, No one to make me feel
No one to make me while, OH! What am I to do?
I'm standing here alone, It doesn't seem so clear to me
What am I supposed to do about this burning, heart of mine
OH! What am I to do? Or how should I react? OH! Tell me please!
The rain was killing the last days of Summer
You had been killing my last breath of love
Since a long time ago
I still don't think I am gunna make it through another love story
You took it all away from me
And there I stand, I knew I was gonna be the .....
The one left behind.
But still I'm watching the lake vaguely conscious
And I know---My life is ending.
---------------------
نه ابریشم، که پروانه ات میخواستم پیش از آنکه پود ِ پیله به نشئه ی نساج بسپری .... ....

Labels: