همه حرفامو ديشب قورت دادم !!!!!
اونقدري كه صبح وقتي پا شدم ديدم دلم درد گرفته ;)

خدايا آخرش ميخواد چي بشه ؟ از اين كه اين چيزا رو بهم نشون ميدي منظورت چيه ؟
خدايا من طاقت ندارم نميشه اون چيزايي رو كه ميخواي بهم بگي يه كم آسونتر بگي ؟

 


امشب باهاش صحبت كردم ، يه جورايي قاط زده !
مونده بين عقل و دل كدوم رو انتخاب كنه ، به قول خودش مثل يه كسي كه به قضيه سرد نگاه ميكنه باهاش صحبت كردم ، تقريبا همه چي رو بهش گفتم . همه اون چيزايي رو كه بايد ميدونست -- شايد هم ميدونه و خودش رو ميزنه به اون راه ! -- .
به هر حال اينهم ميگذره حالا يا اينوري يا اونوري يا شايد هم هر دوتاش !

 

باز هم يه مشهد ديگه
اينبار هم مثل هميشه ، اما متفاوت !
آدما خيلي عجيبن ، خيلي زود به هم انس ميگيرن ، خيلي زود (زود ؟) هم از هم جدا ميشن . درست مثل تو قصه ها !!!