.......
از پس نبردی سخت بازمیگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خنده ات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.

....
.....

بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچِ
خیابانهای جزیره، بر این پسربچه کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند،
نان را، هوا را، روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.


"پابلو نرودا"

* به یاد چهارم شهریور یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

Labels: