دوستاني همه از جنس بلور ....
و خدايي كه در اين نزديكي است ...


ديشب چه شب خوبي بود .

 


از اون زمانهاي قبل كه فيلمهاي حاتمي كيا رو مي ديدم و به نوع برخوردش با كساني كه فيلمهاش رو نگاه ميكنن (كه برخلاف خيلي از اين فيلمهاي معمولي ، متاسفانه تماشاگرها رو احمق فرض مي كنن و هرچي كه دوست داشتن به خورد مردم ميدن !!!) آشنا شدم ، خيلي ازش خوشم اومد .

راستش زماني كه فيلم از كرخه تا راين رو تو سينما آفريقا ديدم كلي گريه كردم و واقعا هم براي خودم جاي تعجب داشت كه اون فيلم تونسته اين همه روي من تاثير بذاره و اين به نظر من بخاطر بيان حقايقي بود كه توي فيلم ازش ديدم .

بعد از اون ديگه هر چي با دقت تر به فيلمهاش نگاه ميكردم اين موضوع -- شعوري كه براي بيننده اش قائل ميشه و به اون احترام ميگذاره -- برام بيشتر قابل لمس بود .

اين موضوع توي سريالي كه از ايشون پخش ميشد هم كاملا مشهود بود و وقتي هم كه حرفهاي ايشون رو در مورد ساخته اش شنيدم ، خيلي خوشحال شدم از اينكه با دفاعيات محكمي كه از سريالش كرد دل طرفدارانش رو شاد كرد ، چيزهايي مثل اينكه من نميخواستم با اون سريال براي شما لالايي بگم و يا اينكه يه عروس توي شب اول يا دوم عروسيش چه جوري بايد نمايش داده بشه و ....

آقاي حاتمي كيا ازت ممنونم ، لااقل من خودم از شما خيلي چيزها ياد گرفتم ، خيلي ...

 


باباجون ! رفتن مسافر و صحبت كردن توي فرودگاه كه چيزي نيست !

اين مهمه كه وقتي زنگ خونه اتون رو ميزنن و ميري در رو باز ميكني ،ميبيني همون دوستت كه سه ماه پيش رفته بود ممالك خارجه ! و شما تا دو شب قبلش تلفني باهاش صحبت كرده بودين ، حالا با دوتا نون بربري تو دستش دم در خونه اتون وايستاده !

:: نتيجه ::
انقدر با هم حرف ميزنيد تا ..................................

 


يه نفري گفته كه :
انقلابها فرزندان خود را مي خورند !!!

من كه كلي خوشحال ميشدم وقتي ميخوندمش ، ولي خوب ديگه صلاح وبلاگ خويش پينك فلويدان دانند ;)

 

هوالرئوف

وقتي امروز ميخواستم از در خونه برم بيرون ، احساس خوبي نداشتم و وقتي سر كار به مشكل برخوردم ، كلي حالم گرفته شد .

حالا هم كه برگشتم خونه ميبينم اصلا جو خونه يه جور ديگه است ، هر كسي ميخواد حرفي بزنه اون يكي با پرخاش جوابش رو ميده و از اين حرفا .....

اين هم از قضيه آخر شب . انگار امروز يه چيزي تو خونه امون بوده كه اين كارها رو دوست داره ، يه روح خبيث ! يا يه همچين چيزايي !!!

خدايا ! تو خودت اوستايي . كاري كن تو خونه ما هميشه مهربوني باشه ، باشه ؟

از يه دوست...

 


هفت درصد مردم تهران سرطان ريه دارند!

من فكر نميكنم سردرد ربطي به اين قضيه داشته باشه !!!

 


بله ، بالاخره شوراي شهر تهران منحل شد ......
بنده خداها اونهايي كه اونجا كار مي كردن

 

اين چند روز انقدر هوا كثيف شده كه داشتم از سردرد مي مردم !
بعدا چي قراره بشه نميدونم !

 


!!!!!!!!!!!!

اينجا رو باش !!!!!!!!

 

براي خورشيد ....

چو دريا درفشان از جوش منشين
سخن سر كرده اي خاموش منشين

جهان گر جمله از من رفت گو رو
زمشتي خاك ريزم طرحش از نو

زمان خوشدلي تنگست درياب
شتاب عمر بين در عيش بشتاب

رها كن عقل را ديوانه ميگرد
چو مستان بر در ميخانه ميگرد

....................

 


هر كي گفته پول خوشبختي نمياره حتما يه آدم فقيري بوده !!!

 

مدتها بود كه همش ميخوندم : "" باز امشب در اوج آسمانم..."" اما بعد از اون روز ديگه نخوندم .از اون روز به بعد همش تنها ماندم رو ميخونم ، هموني كه ميگه :
راز خود به كس نگفتم ....
مهرت را به دل نهفتم.....
با يادت شبي كه خفتم .......
چون غنچه سحر شكفتم .....

 


تنهايي

يه جور تنهايي ميتونه اينجوري باشه كه از وقتي كه كوچيكي و هيچي حاليت نميشه يكي رو دوست داشته باشي ، وقتي كه بزرگتر ميشه باز هم اونو دوست داشته باشي و باز هم .....
اما وقتي ميخواي باهاش اين موضوع رو در ميون بذاري ، اجل به مادرش مهلت نميده ........
باز هم صبر ميكني تا وقتش بشه ، اما وقتش كه شد ميبيني كه قافيه رو باختي ......
يكي زودتر از تو اومده سراغش ، از خدا كمك ميخواي ، ميخواي اوني بشه كه خدا خودش ميدونه درست تره (اما تو دلت ميگي : خدايا ميشه اين چيزي كه من دوست دارم بشه ؟)
بعدش ببيني كه نه اين خبرا نيست ! خدا چيز ديگه ميخواسته (واقعا خدا چيز ديگه ميخواسته ؟).......
بعدش به اينجا مي رسي كه همش به خودت ميگي : خدا از ما بنده ها بهتر ميفهمه ، صلاح كار ما رو بشتر ميدونه ، قسمت بوده ، فقط همين .....
بعضي وقتها هم ميگي كه شايد تقصير خودت بوده . آره تقصير خودت بوده ....
آخرش هم واسه اينكه بفهمي قسمت بوده يا تقصير خودت بوده شبهاي زيادي رو تا صبح ميشيني و فكر ميكني .......
اون موقع است كه ميبيني تنهايي و دلت ميسوزه ، آره دلت .

 


تست تاريخ فارسي