به نظر من زندگی همش یه جور آزمایشه ؛ هر روزش ، هر دقیقه اش و حتی هر ثانیه اش . حالا این آزمایش میتونه جلوی یه سری آدمهایی باشه که نمیشناسیشون یا برای دفعه اوله که داری تو زندگیت باهاشون برخورد میکنی و شاید هم دیگه با اونا برخورد نداشته باشی .
اون موقع اگه آدم یه کار اشتباه ازشون ببینه یا موضوعی پیش بیاد که انتظارش رو نداشته باشه ، شاید برای چند روز تو فکر این باشه که چرا یه همچین چیزی پیش اومده ، شاید اشتباه از خود آدم بوده که باعث شده این تصور برای اون شخص پیش بیاد که میتونه یه همچین چیزی رو عنوان کنه یا شاید هم از نادونی طرف باشه که گستاخانه چیزی رو عنوان کرده .

اما اگه با کسی باشه که مدت زیادی با آدم زندگی کرده باشه ، اونوقته که دیگه آدم قاطی میکنه و میبینه کسی رو که تا به الان اینهمه براش ارزش قایل بوده و هر کاری از دستش بر میومده برای خوشحال کردن و اظهار علاقه به اون طرف بوده بی ارزشه و همش کشک !
نمی دونم این جور موقعها باید چیکار کرد . باید باز هم به کار قبلیت ادامه بدی یا اینکه دیگه نه برای همیشه خداحافظ ! اصلا اگه باز به کارت ادامه بدی آدم احمقی نیستی ؟ یا اینکه اگه بگی خداحافظ آدم سنگدلی هستی ؟
نمی دونم خداییش نمی دونم ....

---------------------------
راستی یه چیزی ...
برای زندگی کردن با یه نفر ، دوست داشتن آدم برای پدر و مادر اون نفر ، شرط لازم هست ولی کافی نیست . مگه نه ; )

 


بعد از اون همه وب چرخی باز هم نتونستم بخوابم ، دوباره به اینجا پناه آوردم ، معلوم نیست اگه این اینترنت رو نداشتم چی کار میکردم !
-------------------------
خیلی دوست دارم احساس آدمهایی که گوشه چشمشونو نازک میکنن ، ابروشونو میدن پایین اون وقت یه پک اساسی به سیگارشون میزنن و تازه همه دودشم میخورن رو تجربه کنم ؛ دیوونه شدم نه ؟
تازه اینهمه هم از دود سیگار بدم میاد ! پوووف ف ف ف ف .
----------------
اینم از دشت امشب ، از مریم گلی :

الان هيچکس برام آشنا نيست ..تو خونه همه برام غريبه ان ..فاصله بينمون رو قشنگ حس مي کنم , انگار که اصلا نمي شناسمشون ... انگار چند نفريم که از حسن تصادف پيش هم زندگي مي کنيم , قديم اما اينجور نبود , حس وابستگي و آشنايي خيلي قوي بود ...الان فقط نظاره گرم ...درونم از نزديکي خاليه ...

 


این چند وقت که ماشین رو میبرم بیرون احساس میکنم دستم روون تر شده ، دیگه حسابی دارم باهاش دوست میشم .
بنده خدا هفته پیش هم که چادرش رو بردن و بی حجاب شده ! ولی ایراد نداره حتما حکمتی بوده ! معلوم نیست توی این اداره پست چیکار میکنن ، با اینکه تقریبا دوهفته شده ، ولی هنوز از نامه رسون محلمون خبری نیست که نیست ؛ بابا مردیم از بی گواهینامگی !
-----------
خوب ، کارها هم که داره یواش یواش به مراحل آخرش میرسه ، دیگه بچه ها از عهده اش بر نمیان و باید خودمون بالا سر کار باشیم تا به نتیجه برسن و ما هم از این بابت به نتیجه برسیم .
راستی امشب رفته بودیم پیش مازیار ، حرفهایی که در مورد بازار کامپیوتر و این جور چیزا میزد رو قبول دارم ولی این دلیل نمیشه که آدم ریسک نکنه ، آقا جون قبول دارم که این کاری که الان دارم میکنم نتیجه چند سال خاک این کار رو خوردنه ولی واقعا من از این کار زیاد لذت نمیبرم ، یعنی میدونی چیه یه جورایی زده شدم ، یه جورایی اعتقادم رو نسبت به این کار از دست دادم . درسته که کارمون اسم دهن پرکنی داره و از لحاظ مالی هم اوضاع خوبی داره ولی ... ولی نمی دونم چرا به دلم نمیشینه ، اصلا یه جوریه !
اما برعکس ، کار کردن توی بازار کامپیوتر و خرید و فروش با اینکه شاید از نظر یه سری کار با کلاسی نباشه ولی به نظر من اینطور نیست . میدونی من به قدری از پاک کردن شیشه مغازه لذت میبرم که نمی دونی چقدر ! به نظر من کار عار نیست . حتی اگه درامد زیادی هم نداشته باشم ولی از اینکه بتونم یه مغازه رو بچرخونم کلی لذت میبرم .
--------------
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم

جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم

سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن زجهان در چینم

بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم

سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم

من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زینم

بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم

بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم