هوالفتاح

احساس می کنم کلی واژه تو ذهنم هست که اینقدر سرم شلوغه ...کلی حرف برای نوشتن ... شدم شبیه اون نویسندهه که نمی دونست چی می خواد بنویسه ولی واژه ها همینطور به سمت ذهنش هجوم می آوردن و اونو به سمت جزیره هایی که تو وجودش بود می بردن ،جزیره هایی که هر کدوم بعدا یه کتاب شدن ...
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من .. زلف تو در هم شکست ، توبه و پیمان من ...
دارم یه کتاب می خونم به اسم زهیر ،کتاب آخرین نوشته ی پائولو کوئلیوست .نویسنده ی خیلی جالبیه ، کلا تزش در مورد پیروی از نشانه هاست .تو کتاب قبلی هم که ازش خوندم (کیمیاگر) خیلی به این جور موارد اشاره شده بود و این نشونه ها چیزیه که من هم به اون بسیار معتقدم .نمی دونم اینو قبلا هم اینجا نوشتم یا نه اما به نظرم هر آدمی تو این دنیا یه رسالتی به دوششه و این شاید تنها چیزی باشه که ما بخاطرش به این دنیا قدم می ذاریم و خوب برای اینکه بتونیم به هدفمون برسیم یه سری نشونه هایی هم تو اطرافمون هستن (گاهی دور ، گاهی نزدیک) که ما رو تو رسیدن به هدفهامون راهنمایی می کنن و چه بسا از راههایی که به اشتباه هم می ریم ما رو باز می دارن ...
نواهایی هست برای به اوج رفتن ، برای پرواز روح ،اما حیف که نواها رو نمیشه نوشت ، باید اونا رو شنید ، یکیشون سکوت شبه که با نوای هر نتی انگار این روح آدمه که داره جلا پیدا می کنه ... من به نشونه ها احترام میذارم ؛براشون ارزش قائلم ؛اما گاهی اوقات اونا رو نمی تونم درک کنم و این چیزیه که منو عذاب می ده ... دراین جور موارد که برام پیش میاد کاری جز صبر نمی تونم انجام بدم اما گاهی اوقات خود صبر هم برام مشکل ساز میشه ...نمی دونم ... شاید دلتنگم و دارم پرت وپلا می گم ...
داشتم پیش خودم میگفتم که یکسال گذشت ! اما انگاری هنوز موعدش نرسیده ، مثل زهیر که باید همونجا تو قزاقستان بمونه تا سر موعدش ، وقتی که آمادگی سفر رو داشتی و آوا بهت گفته بری سراغش ... یعنی من هنوز آمادگیش رو ندارم ؟ آیا باید قبلش به یه سلوک خاصی برسم ؟ کجای کارم اشتباهه ؟ خدایا اینجا رو میخونی ؟... دلم دردی که دارد با که گوید ؟ ... گنه خود کرده تاوان از که جوید ؟ خوب ، انگاری بهترم .باید برم بقیه ی کتابو بخونم ، دیگه دارم به آخرهاش می رسم ، باید ببینم که چی میشه ...

 


گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس ......

 


*
در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله ی حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که زعهد طربم باز آمد
.......
یلدات مبارک ....

** این اصل همیشه یادمون باشه که زیادتر کار نکنیم ، زیرکانه تر کار کنیم ....

 


...........
الهی و ربی من لی غیرک .....
خدایا یه کم به من روحیه بده ! خودت خسته نشدی از این بنده بی روحیه ات ! ...