ببين عشق چه كارهايي كه نميكنه !
سفر به سلامت ....

 


قضيه از يه سئوال شروع شد و اون اينكه اگه بگن يه آرزو ميتوني بكني كه برآورده ميشه چي ميگي ؟ و من گفتم : زندگي با عزت .
خنديد و گفت : نه راستش رو ميگم اين جمله كه مال تو فيلمهاست ! و من هم گفتم واقعا راست ميگم .
و اون باز خنديد و گفت : يعني راستي راستي درخواست پولدارشدن نمي كني ؟
من هم گفتم : اگه فقط يه آرزو داشته باشم نه ، ولي اگه چندتا آرزو داشته باشم شايد يكيش پولدارشدن باشه .
بعد از اين بود كه گفت : برو بابا پول حرف اول و آخر رو ميزنه . ميگفت اگه پول داشته باشي ميتوني همه چي رو بدست بياري ، همه چي . چه اين دنيا و چه اون دنيا .....
........
خلاصه خيلي با هم حرف زديم ، بهش گفتم خيلي ها هستن كه پول دارن اما تو زندگيشون آدمهاي خوشبختي نيستن و نميتونن از زندگيشون لذت ببرن . حتي يه مثال براش زدم ، اولش حاشا ميكرد و ميگفت تو از كجا ميدوني كه اونا خوشبخت نيستن و لذت نميبرن . بهش گفتم دوست عزيز من نميتونم چيزي رو كه ميبينم بگم نديدم . ميگفت اونا كيف دنيا رو ميكنن ، مسافرت ميرن ، ماشين آنچناني دارن ، خونه آنچناني و و و ....
بهش گفتم پول خوشبختي نمياره . ميگفت مياره ، اگه تو پول داشته باشي ميتوني خوشبختي رو به دست بياري .
بعد گفت راستي خانومش ميخواد بره كيش ، اونهم تنهايي ، بهش گفتم چرا تو هم باهش نميري ، گفته من كار دارم بابا كجا برم .
بهش گفتم ديدي گفتم خوشبخت نيستن ، ديدي پول همه چي نيست .
يه خورده فكركرد بعد گفت ولي بازهم اگه آدم پول داشته باشه ميتونه راحت تر خوشبختي رو به دست بياره .گفتم اين درسته ولي باز هم پول همه چي رو نميتونه بياره . مثلا دوست خوب .
گفت چرا آدمي كه پول داره دوست هم ميتونه داشته باشه . بهش گفتم اونايي كه براي پول با آدم دوست ميشن دوست خوب نيستن ، ميشن قربون بند كيفتم و از اين حرفها .
بعد از اون بود كه ديگه هيچ حرفي نزد ، بهش گفتم ببين تو رياضيات يه چيزي هست به اسم برهان خلف كه وقتي براي يه مسئله‌اي يه تناقض پيدا ميكنه ، اصل اون مسئله رو به كل نفي ميكنه . گفت من رياضي بلد نيستم و اصلا برهان خلف رو هم نميشناسم .
گفتم بابا دنيا داره رو رياضي ميچرخه كجاي كاري ! گفت نه دنيا روي اقتصاد ميچرخه ...

ياد اون روزايي افتادم كه بين گروه كامپيوتر و گروه حسابداري هميشه بحث بود كه كدوم بهترن يا كار كدوم بهتره ، گفتم اصلا ديگه من رو با تو كاري نيست ...........

بارها گفته‌ام و بار دگر مي گويم
كه من دلشده اين ره نه به خود مي پويم

در پس آينه طوطي صفتم داشته‌اند
هر چه استاد ازل گفت بگو مي گويم

...........

گرچه با دلق طمع مي گلگون عيب است
مكنم عيب كزو رنگ ريا مي شويم

خنده و گريه عشاق زجايي دگر است
مي سرايم به شب و وقت سحر ميگويم

حافظم گفت كه خاك در ميخانه مبوي
گو مكن عيب كه من مشك ختن مي بويم

 


راستي ديروز پنجم خرداد بود ، يــــــــــــــــــــــــه سال ديگه هم گذشت ....

 


يكي دو روزه كه يه جور افسردگي گرفتم ، احساس ميكنم از بس كه شمشير زدم ديگه خسته شدم و دارم از رمق مي افتم .
پشتم رو كه نگاه ميكنم ميبنم هيچ كس نيست ، دور و برم همه مشكلاتي هستن كه دارم باهاشون ميجنگم . يكه و تنها ، مثل سردارهاي تنهاي توي ميدون جنگ ، سوارٍ يه اسب و با يه شمشير . اينا تنها چيزاييه كه دارمشون .
ولي ديگه فايده نداره ....
احساسم بهم ميگه كه دارم شكست ميخورم .....
شكست .....

زينگونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست

جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش
كز جان شكيب هست و زٍ جانان شكيب نيست

گمگشته ديار محبت كجا رود
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست

عاشق منم كه يار بحالم نظر نكرد
اي خواجه درد هست وليكن طبيب نيست .....

×× هوشنگ ابتهاج ××

 


ديگه اينكه :
“مشكل, زندگي را زندگي ميكند.
مشكل, به زندگي, معني ميدهد.
شيريني زندگي از آنجا سرچشمه ميگيرد كه تو, بر مشكلات, غلبه كني. بدون اين غلبه, زندگيمان خالي خالي است.گلها, حتي اگر بي آب بمانند, احساس هيچ مشكلي نميكنند, و به همين دليل هم گل خوشبخت وجود ندارد. “ نادر ابراهيمي

از نازبانو

 


ديگه علناً فهميده ، حالا هي گير هم ميده كه چرا نمي نويسي !
البته هنوز هم از اين كه من خودم بهش نگفتم ناراضيه !
................
راستي اونهم ديگه بعد از حرف زدن با دكتر و قضيه پيت آتيش ! خيلي فكر كرد .آخرش هم قرار شد به مادرش بگه كه به مادر خانمش تلفن كنه و قضايا يه جورايي رسمي تر بشه .
(بله اين پيت آتيشيه كه همه مردها بايد دورش جمع بشن !).
نكته اين كه امروز به مامانش گفته بالاخره خره رو كي ميفروشين !!!
مباركتون باشه ...

 


باز امشب در اوج آسمانم

امشب براي من شب خاطره انگيزيه ، يه شب فراموش نشدني ، شبي كه من با كسي كه عاشق كارهاشم ، عاشق حرفهاي تو فيلمهاشم ، صحبت كردم .
كسي كه خيلي دوستش دارم .....