قضيه از يه سئوال شروع شد و اون اينكه اگه بگن يه آرزو ميتوني بكني كه برآورده ميشه چي ميگي ؟ و من گفتم : زندگي با عزت .
خنديد و گفت : نه راستش رو ميگم اين جمله كه مال تو فيلمهاست ! و من هم گفتم واقعا راست ميگم .
و اون باز خنديد و گفت : يعني راستي راستي درخواست پولدارشدن نمي كني ؟
من هم گفتم : اگه فقط يه آرزو داشته باشم نه ، ولي اگه چندتا آرزو داشته باشم شايد يكيش پولدارشدن باشه .
بعد از اين بود كه گفت : برو بابا پول حرف اول و آخر رو ميزنه . ميگفت اگه پول داشته باشي ميتوني همه چي رو بدست بياري ، همه چي . چه اين دنيا و چه اون دنيا .....
........
خلاصه خيلي با هم حرف زديم ، بهش گفتم خيلي ها هستن كه پول دارن اما تو زندگيشون آدمهاي خوشبختي نيستن و نميتونن از زندگيشون لذت ببرن . حتي يه مثال براش زدم ، اولش حاشا ميكرد و ميگفت تو از كجا ميدوني كه اونا خوشبخت نيستن و لذت نميبرن . بهش گفتم دوست عزيز من نميتونم چيزي رو كه ميبينم بگم نديدم . ميگفت اونا كيف دنيا رو ميكنن ، مسافرت ميرن ، ماشين آنچناني دارن ، خونه آنچناني و و و ....
بهش گفتم پول خوشبختي نمياره . ميگفت مياره ، اگه تو پول داشته باشي ميتوني خوشبختي رو به دست بياري .
بعد گفت راستي خانومش ميخواد بره كيش ، اونهم تنهايي ، بهش گفتم چرا تو هم باهش نميري ، گفته من كار دارم بابا كجا برم .
بهش گفتم ديدي گفتم خوشبخت نيستن ، ديدي پول همه چي نيست .
يه خورده فكركرد بعد گفت ولي بازهم اگه آدم پول داشته باشه ميتونه راحت تر خوشبختي رو به دست بياره .گفتم اين درسته ولي باز هم پول همه چي رو نميتونه بياره . مثلا دوست خوب .
گفت چرا آدمي كه پول داره دوست هم ميتونه داشته باشه . بهش گفتم اونايي كه براي پول با آدم دوست ميشن دوست خوب نيستن ، ميشن قربون بند كيفتم و از اين حرفها .
بعد از اون بود كه ديگه هيچ حرفي نزد ، بهش گفتم ببين تو رياضيات يه چيزي هست به اسم برهان خلف كه وقتي براي يه مسئله‌اي يه تناقض پيدا ميكنه ، اصل اون مسئله رو به كل نفي ميكنه . گفت من رياضي بلد نيستم و اصلا برهان خلف رو هم نميشناسم .
گفتم بابا دنيا داره رو رياضي ميچرخه كجاي كاري ! گفت نه دنيا روي اقتصاد ميچرخه ...

ياد اون روزايي افتادم كه بين گروه كامپيوتر و گروه حسابداري هميشه بحث بود كه كدوم بهترن يا كار كدوم بهتره ، گفتم اصلا ديگه من رو با تو كاري نيست ...........

بارها گفته‌ام و بار دگر مي گويم
كه من دلشده اين ره نه به خود مي پويم

در پس آينه طوطي صفتم داشته‌اند
هر چه استاد ازل گفت بگو مي گويم

...........

گرچه با دلق طمع مي گلگون عيب است
مكنم عيب كزو رنگ ريا مي شويم

خنده و گريه عشاق زجايي دگر است
مي سرايم به شب و وقت سحر ميگويم

حافظم گفت كه خاك در ميخانه مبوي
گو مكن عيب كه من مشك ختن مي بويم