زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي خوش بشنو اين حكايت

بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم
يارب مباد كس را مخدوم بي عنايت

رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت ...