یکسال دیگه هم از عمرم گذشت و من از فردا وارد سی امین سال زندگیم می شم ،اما هیچ وقت به اندازه ی این چند وقت اخیر به این فکر نیافتاده بودم که روزهایی که از سال قبل سپری شدن می تونستن خیلی قشنگتر از اینی که بودن باشن ...
البته میدونی ،شاید به قول تو اون دوره ی یکساله باید میگذشت و به اون دوره ی پونزده روزه می رسیدیم تا یه تحول بوجود بیاد و همه چیز رنگ جدیدی به خودش بگیره ...اما باز هم واقعا خوشحالم که تو انتخابم و راهی که در پیش گرفته بودم اشتباه نکردم و از این بابت خدا رو واقعا شکر می کنم .


و یه چیز دیگه اینکه من واقعا این حس مگ رایان رو تو فیلم شهر فرشتگان - موقع مردنش و حرفی که به نیکلاس کیج زد - رو با تمام وجودم تجربه کردم و باور کن اگر حتی همین الان اون فرشته ها بخوان به سراغم بیان و ازم اون سئوال رو بپرسن با افتخار بهشون می گم که بهترین چیزی که تا بحال تو عمرم داشتم تو بودی ... بهترین و قشنگترین هدیه ای که تا بحال تو عمرم داشتم و امیدوارم که لیاقت داشتنش رو داشته باشم ... ممنونتم بابت همه چیز ....


اعتمادي كه به چشمان تو هست
اعتمادي كه به دستان تو هست
با تو ديگر ز چه بايد ترسيد؟
به خودم مي گويم:
به چنين دستاني ... مي شود داد همه دنيا را ... و همه وسعت تنهايي را.
با تو ديگر ز چه بايد ترسيد؟
با تو بايد خنديد ... با تو بايد برخاست ... با تو بايد روئيد... .

...
..

 


..... من این رعد و برق ها رو نشونه ی خوبی می دونم ... می بینی چقدر هم زیادن ؟ امیدوارم که تو هم حالت بهتر شده باشه ....



* بیا ! ببین ! نگفتم ! حتی بارسلون هم بازی 1-0 باخته اش رو 2-1 برد !

 


لب را با لب
در اين سکوت
در اين خاموشي‌ گويا
گوياتر از هرآنچه شگفت‌انگيزتر کرامت ِ آدمي به شمار است
در رشته‌ی بي‌انتهای معجزتي که اوست...



در اين اعتراف ِ خاموش،
در اين «همان»
که توانَد در ميان نهاد

با لبي

لبي


بي‌وساطت ِ آنچه شنودن را بايد... *



* شاملو

 


دگرگونی های ژرف در دوره های زمانی بسیار کوچک رخ می دهند . درست آنگاه که هیچ انتظارش را نداریم زندگی پیش روی ما مبارزه ای می نهد تا شهامت و اراده امان را برای دگرگونی بیازماید . از آن لحظه به بعد حاصلی ندارد که وانمود کنیم چیزی رخ نداده است یا بهانه بیاوریم که هنوز آماده نیستیم . این مبارزه منتظر نمی ماند . زندگی به پشت سر نمی نگرد . ...

قسمتی از یادداشت نویسنده کتاب شیطان و دوشیزه پریم --- پائولو کوئلیو


خیلی جالبه! عجیب هوادار خوندن کتابهای این نویسنده شدم که پاش با هدیه ی قشنگ دوستی به نام کیمیاگر (این اسم هدیه است نه اون دوست !)به خونه امون باز شد و تا حالا هم که همچنان وجود داره ! می گن نوشته هاش همون مطالب جناب یونگ معروفه منتها با این تفاوت که خیلی روون و راحت و در قبال داستان و البته در بخش هایی خیلی ماهرانه ! با بحث کردن با خود خواننده (البته به نظر من) اون نظرات و مطالب رو بیان می کنه ...
خلاصه که هم این جا (و هم حضوری!) یه تشکر گنده از اون دوست بابت باز کردن این دریچه ی قشنگ به زندگیم می کنم و دیگه دیگه .... همین دیگه :)



* و باز هم یه روز فراموش نشدنی دیگه ... چه شود ! این هم از همون اشاراته که مخصوصه !!

 


گرفته کوله بار زاد ره بر دوش ،

فشرده چوبدست خیزران در مشت ،

گهی پرگوی و گه خاموش ،

در آن مه گون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند،

.....
.....
بیا تا راه بسپاریم ...

....

 


و چشمانت راز ِ آتش است.
و عشقت پيروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدير می شتابد.
و آغوشت
اندک جايی برای زيستن
اندک جايی برای مردن......