قدری پریشانم ... به خاطر حرفهایی که دیشب رد و بدل شد ... احساسم اینه که وقتی هنوز خودت مطمئن نیستی پس وای به حال دیگران ...
نمی دونم چرا اون اوایلِ کتاب خودم رو جای شخصیت نقش حسن می دیدم و تو رو جای نقش امیر ... بگذریم کتاب قشنگی بود که فکر نمی کردم تمام روز تعطیلم رو پر کنه ، بابت امانت دادن کتاب به من و سهیم کردنم تو خوندنش ازت ممنونم...
بالاخره کارت دانشجوییم هم اومد و دیگه رسما عضو ACCA شدم ؛ فقط چیزی که هست باید بیشتر از پیش حواسم به درسهام باشه که برنامه ریزی خوبی براش دارم .
اگه آدم مثبتی باشی و اینو بدونی که خدا همیشه و همه جا حواسش بهت هست حتی شده تو مواقعی که بنزین کم میاری هم یه آدم غریبه خیلی راحت سهمیه بنزینش رو در اختیارت میذاره بدون این که به فروختن اون سهمیه چشم داشتی داشته باشه !
یه سایتی تازگیها عضوش شدم به اسم Ipernity که امیدوارم این آقا فیل تریه نتونه پیداش کنه ! بسیار بسیار جای خوبیه برای کسایی که می خوان عکس آپلود کنن ، یه چیزیه تو مایه های Googlepages ولی خوب از نظر من بهتر و شیکتر و صد البته با امکانات بهتر ... (یاد بازنت افتادم یادش به خیر چه روزایی اونجا داشتیم ....)
احساس می کنم وضعیت زبانم خیلی بهتر شده و همین خودش جای بسی تقدیر و تشکر داره !
آه ! خونه ساختنم داره به روزای آخرش نزدیک میشه ، دیگه به قول یه بنده خدایی واقعنیه واقعنی داره نفسهای آخرش رو می کشه ولی انصافا تجربه ی شیرین و جالب و صد البته سخت و پر دردسری بود ...
یکی از سرگرمیهای مورد علاقه ی من خوردن تنقلاته ! شاید این مورد به مادرم برگرده که از بچگی ما رو از خوردن چرت و پرت های دستفروشها منع می کرد و عوضش از لواشکهای دست ساز ، بادامهای بو داده شده و نمکی ،کنجد و شاهدانه (که همین الان در حال خوردنش هستم)، تخمه های طالبی بو داده شده و ... بی نصیب نمیگذاره . همیشه ی خدا چیزی از این دست تو خونه ی ما پیدا میشه که سرمون رو باهاش گرم کنیم ...
همچنان فیلم هم می بینم ! چند روز پیش کارتونی دیدم به اسم Over the hedge که واقعا لذت بخش بود پیشنهاد می کنم که اگه اهل کارتون دیدن هستین از دست ندینش ...


* عکسی که گذاشتم متعلق به یکی از دوستان ایپرنیتیه
** الان بهترم ...