*.... نمی دونم این چند وقته چرا وقتی زنگ می زنم و بهم میگن که زود رفته الکی استرس می گیرم .... استرس که نه ! یه جور نگرانی ،یه جور دلشوره برای اینکه چرا برای کسی که مهم بوده تا قبل از این که حتی یک ثانیه اینور اونور نشه حالا اینطوری شده ...

**شاید الان چند وقتیه که اینجوری شدم ،شبها دیگه راحت خوابم نمی بره ،تا بخواد صبح بشه شاید دهها بار از خواب بلند شم و فکر کنم که یه دل سیر خوابیدم ؛اما وقتی ساعت رو نگاه می کنم و می بینم که فقط مثلا یکساعت گذشته دپرس می شم و کلی طول می کشه تا خوابم ببره .... سر کار زود خسته می شم و مخم زودی هنگ می کنه، از رانندگیم کلافه می شم و دیگه موقع برگشتن خونه کم مونده که خوابم بگیره و خلاصه کلی چیز دیگه ! اما می دونی چیه ؟ تحمل من زیاده .... فقط امیدوارم چیزی باعث نشه که لیوان من زودتر ازموعد پر بشه ،که اگه بشه هم لیوانه میشکنه ،هم آبه می ریزه ....