سلام ...
نمی دونم چرا ،اما امشب که اومدم خونه انتظار داشتم ازت ای میل داشته باشم شاید بخاطر این بود که بعد از ظهر گفتی بهت زنگ می زنم ... اما انگار که اشتباه کرده بودم ،چون دیگه حتی به وبلاگت هم سر نمی زنی ... یا شاید هم سر می زنی و چیزی نمی نویسی که به قول خودت از همدیگه کمتر خبر داشته باشیم ...تصمیم گرفته بودم که اینجا رو دیلیتش کنم ... با همه ی خاطراتی که ازش دارم و با همه ی چیزایی که تو کامنتهاش هست و خلاصه همه چیش دیگه ... اما بعدش به خودم گفتم اینا بخشی از خاطرات منه ،خاطراتی که چه شیرین و چه تلخ جزیی از زندگی منه ... فقط آدمهای بزدل یه همچین کاری می کنن که مثلا بگن نه خانی بوده و نه خانی رفته ... حکایتش رو که برات گفتم ؟ بنابراین بعدش تصمیم گرفتم که دیگه اینجا رو آپدیت نکنم و با همین آهنگی که گذاشتم برای همیشه به زندگی چند ساله اش خاتمه بدم ... اما همین دیشب ؛بعد رعد و برقهایی که تو آسمون زد و من انگاری که دوباره جون گرفته باشم به خودم گفتم میام و ایندفعه بدون رودرواسی و بی پرده ،هرچی که خواستم بهت می گم و الان اومدم ... می دونم که میای و اینجا رو می خونی ... می دونی چیه ؟ همیشه روزگار اینطوری بوده که هروقت یه تصمیم جدید می گیری انگاری که زمین و زمان دست به دست هم می دن تا نذارن تو به خواسته ات برسی ... این بازی روزگاره دیگه ! اگه اینجوری نبود که زندگی تکراری و خسته کننده می شد ... حالا ! اگه بخوای جلو این روزگار کم بیاری که خوب هیچ چیزی در ظاهر (توی دنیا) تغییر نمی کنه ،اما این تویی که خسته و رنج کشیده از یه مبارزه سخت مثل آدمهایی که دیگه امیدی ندارن و یا به مرگ فکر میکنن یا اسارت موقع تسلیم شدن زندگیت ،یه لبخند تمسخر امیز هم بهت می زنه و از کنارت رد می شه و ولت می کنه تا مگه اینکه بخوای دوباره به خودت بیای و جون بگیری که باز بر میگرده به سراغت و روز از نو روزی از نو ...اما هستن کسایی هم مثل هنرپیشه ی اون فیلمه ... یادت هست اسمش رو ؟ (Last Samurai) آخرین سامورایی ... با اینکه اسیر شده بود و حتی یه نفر می خواست با افتخار کشتنش رو خودش به عهده بگیره جلوی چشم اونهمه آدم می زنه و اون طرف رو می کشه (درست مثل یه ببر زخمی که تو پرچمش داشت نشون می داد...) یادت هست آخرش به کجا رسید ؟ یادت هست وقتی هنوز زخمهاش خوب نشده بود چطور با چوب می جنگید ؟ یادت هست چند بار افتاد زمین و باز بلند شد ؟ - خدایا من چقدر اون صحنه اش رو دوست دارم ... با اون موسیقی متنش ، مخصوصا تو اون لحظه ....- حالا هم ببین ارزش داره که به خاطر هدفت به مبارزه ات ادامه بدی و با تمام قوا بجنگی یا اینکه نه .... فکر می کنی دیگه توانش رو نداری و باید خودت رو اسیر کنی ...

* هیچ تنها و غریبی ،طاقت غربت چشماتو نداره ....