آرام باش عزيز من آرام باش
حكايت درياست زندگي
گاهي هم فرو مي‌رويم، چشم‌هايمان را مي‌بنديم، همه جا تاريكي ست.
گاهي بالائيم، برق و بوي نمك، درخشش آب‌ها، طراوت و شادماني.

آرام باش عزيز من، آرام باش...
دوباره سر از آب بيرون مي‌كشيم
و تلالو آفتاب را مي‌بينيم
كه اين دفعه درست از جايي كه تو دوست داري
ظاهر مي‌شود.


(شمس لنگرودي)



*دیگه چیزی نمونده که تاریکی های این دوره امون تموم بشه ....من اینو دارم حس می کنم ...
...
...