سال هشتاد و چهار ...

می خوام به مرور زمان چیزایی که تو این سالی که گذشت و به چشمم اومد بنویسم ؛ البته مواردی که می نویسم صرفا به ترتیب اولویتشون نیست و ترتیب خاصی ندارن ،بنابراین همینطور که چیزی رو بتونم برای نوشتن پیدا کنم ،می نویسم .
الف : خونواده ام

خانواده ای دارم بهتر از برگ درخت
مادری بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است ...

تو این سالی که گذشت به این پی بردم که چه خونواده ی ماهی دارم ،اینو جدی و از ته قلبم می گم یه خونواده که اگه مشکلی برات پیش بیاد مثل یه کوه پشت سرت وایستادن و نمی ذارن ذره ای احساس نا امنی و کمبود بکنی .واقعا حتی فکرش رو هم نمی کردم که مامان اینا اینقدر بزرگوارانه در مقابل خواسته ی من و تصمیمی که گرفتم با احترام برخورد کنن . کوچکترین عضو خونواده ام که فکرش رو هم نمی کردم حتی با اینکه سنش زیاد نیست اما اینقدر براش مهمی که ازت بخواد باهاش صحبت کنی تا بتونه گره ی مشکلت رو با فکر کوچیکش حل کنه .راستش می دونی فکره اصلا مهم نیست ها ! همین حس دلگرمی و همدمی برای من یه دنیا می ارزید . شاید نشه اون حسی رو که داشتم با واژه ها بیان کنم ، اما این سال رو می تونم بگم از این جهت برام سال درخشانی بود و البته خاطره انگیز ...

ب : دوستانم

جای دوستان رو تو اون شعر سهراب رو عوض کردم اما نباید از این گذشت که دوستانی داشتم که همچون مشاورانی برجسته تو مواقع بحرانی یا به قول معروف اون موقعها که دیگه کم می آوردم هم فکر و هم پای من بودن.بهزاد و اکبر ...
گرچه گاهی رفتارهای سیاستمدارانه ی بهزاد (که البته من روز بیست و هشتم اسفند علت اصلیش رو فهمیدم) و حرفهای چرت و پرت اکبر که به قول خودش هرچی که به زبونش میومد رو می گفت ناراحتم هم می کرد اما بعد از گذشت مدتی و فکر کردن به اونها می تونستم بهترین راه حل رو برای مقابله با اون لحظات پیدا کنم .پروردگارا ! من به داشتن این دوستان که اونها رو بخشی از زندگی من قراردادی افتخار می کنم و از این بابت که شایسته ی این محبت بودم که اونها رو به من هدیه کردی تو رو شکر می کنم .

چیزهای دیگه ای هم هست و من اونها رو همونطور که گفتم وقتی واژه ای برای بیانشون پیدا کردم می نویسم ... اگرچه اینا رو توی سر رسیدم هم دارم می نویسم اما می خوام اینجا هم باشه ،به قول دوستی برای ثبت در تاریخ ...