میدونی ... گاهی اوقات آدم دچار حسهایی میشه که تجربه اونا براش خیلی لذت بخشه و من واقعا از این که اینا رو دارم با تو تجربه می کنم به خودم می بالم .
شاید صرفا تشکر کردن خشک و خالی در این جور مواقع نتونه اونجور که باید و شاید خود آدمو راضی کنه !

ولی خدایی ها ، خدایا ازت خیلی ممنونم ؛ به خاطر امشب ، به خاطر دیشب (چون دیشب تو امشب من بوده) و کلا به خاطر همه شبهای خوب و نازنینی که ما خواهیم داشت ...

......
...

شبانگاهان ‚ تا حريم فلك ‚ چون زبانه كشد سوز و آوازم
شرر مي زد بي امان به دلِ ‚ ساكنان فلك ‚ نغمه سازم

دل شيدا ‚ حلقه را شكند ‚ تا بر آيد و راه سفر گيرد
مگر يك دم گرم و شعله فشان ‚ تا به بام جهان بال و پر گيرد

خوشا اي دل بال و پر زدنت ‚ شعله ور شدنت در شبانگاهي
به بزم غم ‚ ديدگان تري ‚ چاره پر شرري ‚ شعله آهي

بيا ساقي تا به دست طلب ‚ گيرم از كف تو جام پي در پي
به داد دل ‚ اي قرار دلم ‚ نو بهار دلم مي رسي پس كي ؟

چو آن ابر نو بهارم من
به دل شور گريه دارم من
مي توانم آيا نبارم من ؟

نه تنها از من قرار دل ‚ مي ربايد اين شور شيدايي
جهاني را ديده ام يكسر غرق درياي ‚ ناشكيبايي

بيا در جان مشتاقان ‚ گل افشان كن ‚ گل افشان كن
به روي خود ‚ شب ما را ‚ چراغان كن ‚ چراغان كن

چو آن ابر نو بهارم من
به دل شور گريه دارم من
مي توانم آيا نبارم من ؟

....
*شعر از ساعد باقری