شاعر میدونی چی میگه ؟ :)

در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخن گوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جان فرسا
زائر ظلمت گيسوي توام


گيسوان تو پريشان تر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطر آلود


شکن گيسوي تو
موج درياي خيال
کاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي کردم
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر مي کردم


من هنوز از اثر عطر نفس هاي تو سرشار سرور
گيسوان تو در انديشه من
گرم رقصي موزون

....