گوهر مخزن اسرار همان است كه بود
حقه مهر بِدان مهر و نشان است كه بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است كه بود

از صبا پرس كه ما را همه شب تا دم صبح
بوي زلف تو همان مونس جان است كه بود

طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد
همچنان در عمل معدن و كان است كه بود

كشته غمزه خود را به زيارت درياب
زانكه بيچاره همان دل نگران است كه بود

رنگ خون دل ما را كه نهان ميداري
همچنان در لب لعل تو عيان است كه بود

زلف هندوي تو گفتم كه دگر ره نزند
سال ها رفت و بدان سيرت و سان است كه بود

حافظا باز نما قصه خونابه به چشم
كه در اين چشمه همان آب روان است كه بود
......
....
...
السلام عليك يا صاحب الزمان