من از پشت شبهای بی خاطره ، من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز ، من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نادیده ای ، تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب ، تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه زندگی ، تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور ، تویی راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر ، مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب ، مرا تا تکاپوی دریا ببر
شعر از افشین یداللهی
............................................
فقط همین !