با اینکه امروز کلی هم خسته شدم ، نمی دونم چرا بی خوابی زده به سرم . گاهی اوقات احساس میکنم که فکَم درد میکنه و این بیشتر بخاطر انقباض عضلات اون ناحیه است و باز فکر میکنم این بخاطر فشارهای روانی و استرس زیاد باشه .
با اینکه امروز دیگه بالاخره بعد از این همه وقت (از سیزده فروردین تا حالا) تونستم ماشینو از اون تعمیرگاه مثلا مجاز لعنتی بیارم بیرون خیلی خوشحالم ولی وقتی به این فکر میکنم که هنوز یه مقدار کار دیگه داره و درست و حسابی درست نشده اعصابم خرد میشه .
راستی داشتم به این فکر میکردم که اگه حجت این سیصد تومن اضافه رو نداد و خواست ناز و نوز کنه-برخلاف میل باطنیم- برم ازش شکایت کنم و همه پولشو از بیمه بدنه خودم بگیرم ؛ کاری که شاید اصلا باید از اولش میکردمو اصلا بهش زنگ هم نمیزدم تا بخواد واسم از این اداها در بیاره .نمیدونم دیگه خسته شدم ...
............
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو زمن بریده ای من زجهان بریده ام

تا تو زمن بریده ای من زجهان بریده ام ...

شعر از رهی معیری