امشب وقتی تلویزیون داشت صحنه های تشییع شهدا رو تو شهرهای مختلف نشون میداد و مردمی که چقدر با احساس پاک خودشون اونها رو بدرقه میکردن ؛ کسایی که اومده بودن تا شهدا اونها رو شفاعت کنن تا مریضهاشون شفا پیدا کنن ؛ اونهایی که اومده بودن ببینن تنها پسرشون بعد از چند سال از مفقود بودنش پیدا شده یا نه ، ناخودآگاه بغضی گلوم رو گرفت . بغضی که نمی دونم به خاطر اونهمه اعتقاد ناب بود یا بخاطر از دست رفتن کسایی که واقعا هر کدومشون عزت و شرف این مملکتند .
ما از جنگ چیز زیادی نمیدونیم ، ناگفته های جنگ اما زیاده . هر از گاهی یه چیزایی به زبون میاد و خیلی زود هم فروکش میکنه (مثل قضیه سپاه و ارتش همین چند وقت پیش) ؛ اما چیزی که هست اینه که کسایی تو جنگ از بین رفتن و شهید شدن که افکارشون متعالی بود و متعلق به این زمان نبودن ؛ مثل شهید آوینی که فکر میکنم کسی با خصوصیات اون دیگه نباشه (البته فکر میکنم یه دونه هست ، اتفاقا اونهم فیلمسازه و فیلمهای جنگی میسازه ، آره ابراهیم حاتمی کیا رو میگم) . این جور آدمها که آدمهای دیگه رو با حرفها و نوشته ها و کارهاشون به فکر فرو میبرن ، گوهرند اما ازشون اونجور که باید استفاده نمیشه ، شاید ازشون میترسن ، نمیدونم ...