‏خدای من ، خدای من ، خدای من ....
اینا رو مینویسم تا بمونه اینجا یادم باشه که تو این چند روز چقدر فشار بهم اومده
..........
بالاخره دیروز ماشین رو تحویل گرفتم ، (که ای کاش نمی گرفتم)* .اگه می دونستم قراره این اتفاقات بیافته ، شاید اصلا به فکر حساب باز کردن نمی افتادم .نمی دونم اینا تو کله اشون چی میگذره ! اما هر چی که هست حال منو به شدت به هم میزنه ....
از اون طرف اونا هم دیگه رسما جواب منفی دادن ، اونم با یه طرز مسخره ای که نمی دونم این بهونه رو از کجاشون در آوردن ، واقعا از موقعی که بهونه اشون رو برای جواب منفی دادن شنیدم تا چند ساعت بعد گیج بودم ، آخه واسم خیلی سنگینه که بهم چیزی رو به دروغ نسبت بدن ، واقعا اگه نمیخواستن ، میتونستن خیلی راحت بگن نه ، نه اینکه با یه دلیل مسخره هم جو خونه رو به هم بریزن و هم اعصاب واسه آدم نذارن ;)

اصلاحیه :*دارم به این فکر میکنم که اگه بتونم بفروشمش کار عاقلانه ای میکنم یا نه ...