* دیروز تصمیم گرفتم هیچ وقت ِهیچ وقت تنها نمیرم !خیلی سخته که بزرگ باشی ، نویسنده باشی ،خیلی ها بوجودت افتخار کنن اما تنها بمیری ، کسی پیدا نشه که زیر تابوتت رو بگیره ، وقتی می میری از بیمارستان جنازه ات رو نبرن خونه ات تا تشییع کنن چون کسی رو نداری ..... می فهمی خیلی سخته خیلی سخت ...

** اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! ...
آدم ها، ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.
....
........
[+]

 


...
تو آمدی ، کنارم نشستی
و از آن روز من دورترین رویاها را باور دارم
دیشب ،
دیدم پرنده ای میان دفترم آواز میخواند .
آن گونه
قدم زنان تا ماه رفتم؛ باور نمیکنی ؟

Labels:

 


چند روزیه که خیلی کلافه ام ... شاید هم خسته ...با شنیدن کوچکترین راز و نیازی تو خلوت خودم چشمه ی اشکهام جاری می شن ...دیشب تو ماشین موقع برگشتن خونه از رادیو صدای یه بچه کوچولویی رو پخش کردن که داشت با خدا راز و نیاز می کرد ...اونقدر ناز بود صدای این بچه که ناخودآگاه اشکم در اومد و تا مدتها همینطور داشتم اشک می ریختم ،جالبیش اینه که می خواستم لنت ترمز واسه ماشینم بخرم حالا هرچی سعی می کنم اشکهام بند بیان ، بند نمیان که !همینطور با اشک رفتم تو مغازه و می گم آقا لنت ترمز دارین ! به جان خودم دیوانه شدم انگاری !
شاعر می گه : "مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش" نگفته دیگه اگر تحملش تموم شد چی کار باید کنه ! خدا !حال می کنی می بینی به این حال و روز افتادم آره ؟ همچین مثل این آدمهای کارکشته ی شطرنج باز مهره هاتو جابجا می کنی و منتظر می مونی واسه حرکت من تا ببینی چه جوری مثل خر تو گل موندم و کاری از دستم بر نمی آد !به جان خودم دیگه تحملم داره به آخر می رسه نمی خوای بگی باید چی کار کنم ؟